فارسی یک دو سه
ایران: ۸:۴۳ صبح
سه‌شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳

لطفا واژه مورد نظرتان را به انگلیسی یا فارسی تایپ کنید و کلید جستجو را بزنید   
Farsi123
      
    
                    کلیدهای تلفظ      حالات دستوری
screw
screw  (skroo)

شنیدن تلفظ
۱- پیچ
to tighten a screw
پیچ را سفت کردن

۲- عمل پیچاندن یا پیچ دادن، پیچ، تاب
the bolt is loose, give it another screw
مهره شل است، آن را یک تاب دیگر بده.

۳- (کشتی و غیره) پروانه، (هواپیما) ملخ
a twin-screw boat
قایق دارای دو پروانه

۴- (انگلیس - قدیمی) پیچه، مخروط کاغذی، بسته، قیف کاغذی
a screw of sugar
یک قیف کاغذی شکر

۵- (انگلیس - خودمانی) مزد، حقوق، مواجب
he is paid a good screw
مزد خوبی می‌گیرد.

۶- (انگلیس - خودمانی) پاسدار زندان، زندانبان ۷- (خودمانی -
زننده) جماع، گاییدن، (همخوابگی) کردن
he screwed her
او را کرد.
she screwed her husband's best friend
با بهترین دوست شوهرش همخوابگی کرد.
he had a screw with her
با او جماع کرد.

۸- پیچ کردن، با پیچ محکم کردن
to screw the legs to a table
پایه‌ها را به میز پیچ کردن
its pieces were screwed together with long screws
قطعات آن با پیچ‌های بلند به هم پیچ شده بودند.
to screw a box top tight
در جعبه را محکم پیچ کردن

۹- چرخاندن، پیچاندن
to screw a light bulb in
لامپ برق را در محل خود پیچاندن
to screw the cap on (or off) a bottle
در بطری را پیچاندن و گذاشتن (یا برداشتن)

۱۰- پیچاندنی بودن
does this cap screw on or does one force it down?
آیا این سر بطری پیچاندنی است یا باید آن‌را به زور داخل کرد؟

۱۱- (درون مهره‌ی پیچ) حدیده، رزوه (به حدیده‌ی پیچ بیشتر
می‌گویند: thread) ۱۲- هر چیز حدیده مانند یا مارپیچ ۱۳-
(خودمانی) آدم خسیس، کنس ۱۴- (خودمانی) مرد رند، اهل چانه
زدن ۱۵- (خودمانی) اسب وامانده، یابو ۱۶- از شکل انداختن،
تاباندن، کج و معوج کردن
to screw one's face up
صورت خود را کج و معوج کردن

۱۷- تشدید کردن، بیشتر کردن
to screw up one's hopes
امید خود را بیشتر کردن

۱۸- مجبور کردن، وادار کردن ۱۹- مغبون کردن، کلاه گذاشتن،
گوشبری کردن، درکشیدن
the landlord was screwing the last penny from his tenants
صاحبخانه تا شاهی آخر را از مستاجرها درمی‌کشید.
● have a screw loose
خل بودن، یک تخته کم داشتن
● put the screw on (or to) somebody
(با تهدید و غیره) وادار کردن، تحت فشار گذاشتن
● screw around
(خودمانی) وقت تلف کردن
● screw him (her or you or them etc.)
(زننده) کون لق او (یا تو یا آنها و غیره)
● screw somebody (for something)
گوش کسی را بریدن، کلاه سرکسی گذاشتن
how much did she screw them for?
چقدر کلاه سرآنها گذاشت؟
● screw something out of something
باپیچاندن چیزی را از چیز دیگر درآوردن، چلاندن
to screw the water out of a towel
حوله را چلاندن، باپیچاندن آب حوله را گرفتن
● screw something out of somebody
(با حیله یا تهدید) درکشیدن، به زور گرفتن
they screwed the money out of the child by threats
با تهدید پول را از بچه درکشیدند.
● screw something up
با پیچ (ومهره) محکم کردن
● screw up
(خودمانی) کار را خراب کردن، خیطی بالاآوردن، گند زدن
● screw up one's courage
به خود دل و جرات دادن، قوت قلب دادن
I screwed up my courage and jumped into the river
به خودم دل و جرات دادم و پریدم توی رودخانه.



contact@farsi123.com

© 2004-2020 Farsi123
Version 7.3 DreamHost PHP 8.1