۱- (مانند توپی که به زمین بخورد) جهیدن، ورجهورجه کردن،
ورجهیدن، جهاندن، سیستن، جهمند بودن
the grenade bounced twice and exploded
نارنجک دو بار جهش کرد و منفجر شد.
he kept bouncing the ball off the floor
مرتب توپ را به کف اتاق میزد.
before serving the ball, she bounced it once
پیش از زدن توپ یکبار آن را ورجهانید.
۲- جهش، ورجهش، ورجهورجه، جهندگی، جهمندی
the ball has lost its bounce
گوی، جهندگی خود را از دست داده است.
۳- (خودمانی - معمول در قمار خانه یا میخانه) آدم مزاحم یا بد
مست را بیرون انداختن، اخراج
the drunken man was bounced out of the tavern
مرد مست را از میخانه بیرون کردند.
۴- ورپریدن، ناگهان پریدن، برجستن
to bounce out of bed
از بستر ورجستن (با سرعت بلند شدن)
he bounced up and cut off his two ears
برجست و از او دو گوش ببرید
۵- (بانکداری) چک بیمحل را برگرداندن، وازدن، واخواست شدن
due to insufficient funds, my check bounced
به خاطر نبودن وجه کافی در حساب چکم واخواست شد (برگشت
خورد).
۶- (انگلیس) گستاخی، هارت و پورت ۷- (عامیانه) پویایی، انرژی،
پرتکاپویی، انعطاف، سرسختی ۸- بالا و پایین پریدن
the children were bouncing on the mattress
بچهها روی تشک ورجه وورجه میکردند.
I was bouncing my grandson on my knee
نوهام را روی زانوی خود بالا و پایین میانداختم.
● bounce back
(عامیانه - انرژی یا جرات و غیره) دوباره به دست آوردن، به حال
اول بازگشتن
● the bounce
(امریکا - خودمانی) اخراج، (به زور) بیرون انداخته شدن
bounc¯y, adj.
|